اشعارطنز
تاریخ : سه شنبه 89/4/22 ساعت: 10:15 صبح
سیمین بهبهانییا رب مرا یاری بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه های آتشین ، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری ، گیرم ز دست دلبری
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بیمارش کنم
بندی به پایش افکنم ، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر ، کالای بازارش کنم
گوید میفزا قهر خود ، گویم بخواهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا ، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه ای ، چابکتر از پروانه ای
رقصم بر بیگانه ای ، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوی او ، باشد که دیدارش کنم
جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی :یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی
جواب سیمین بهبهانی به ابراهیم صهبا :گفتی شفا بخشم تو را ، وز عشق بیمارت کنم
یعنی به خود دشمن شوم ، با خویشتن یارت کنم؟
گفتی که دلدارت شوم ، شمع شب تارت شوم
خوابی مبارک دیده ای ، ترسم که بیدارت کنم
جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:دیگر اگر عریان شوی ، چون شاخه ای لرزان شوی
در اشکها غلتان شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز هم یارم شوی ، شمع شب تارم شوی
شادان ز دیدارم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر محرم رازم شوی ، بشکسته چون سازم شوی
تنها گل نازم شوی ، دیگر نمی خواهم تو را
گر باز گردی از خطا ، دنبالم آیی هر کجا
ای سنگدل ، ای بی وفا ، دیگر نمی خواهم تو را
جواب رند تبریزی به سیمین بهبهانی و ابراهیم صهبا :صهبای من زیبای من ، سیمین تو را دلدار نیست
وز شعر او غمگین مشو ، کو در جهان بیدار نیست
گر عاشق و دلداده ای ، فارغ شو از عشقی چنین
کان یار شهر آشوب تو ، در عالم هشیار نیست
صهبای من غمگین مشو ، عشق از سر خود وارهان
کاندر سرای بی کسان ، سیمین تو را غمخوار نیست
سیمین تو را گویم سخن ، کاتش به دلها می زنی
دل را شکستن راحت و زیبنده ی اشعار نیست
با عشوه گردانی سخن ، هم فتنه در عالم کنی
بی پرده می گویم تو را ، این خود مگر آزار نیست؟
دشمن به جان خود شدی ، کز عشق او لرزان شدی
زیرا که عشقی اینچنین ، سودای هر بازار نیست
صهبا بیا میخانه ام ، گر راند از کوی وصال
چون رند تبریزی دلش ، بیگانه ی خمار نیست
|
+| نویسنده :حسین ملکی
|
نظر
اشعار طنز
تاریخ : سه شنبه 89/4/22 ساعت: 10:14 صبح
یار مرا، غار مرا ، هند جگر خوار مرا
یار تویی ، غار تویی ، هند جگر خوار تویی
*******
پایان شب سیه سپید است
گر تقلب نباشد ورقه سپید است
*******
من هلاک تو و خاک زیر پاتم، توپولف!
من زمین خوردهی جعبه ی سیاتم،توپولف!
کشتهی تیپ زدن و قـدّ و بالاتم، توپولف!
مردهی ریپ زدن و ناز و اداتم، توپولف!
قربـون اون نوسانــات صداتم، توپولف!
یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
?
من هواپیما ندیدم اینجوری ناز و ملــوس
میپری پر می زنی روی هوا عین خروس!
بذار ایرباس واست عشوه بیاد- دراز لوس-
بدگِلا چش ندارن ببیننت، خوشگل روس!
قربون چشات برم، محــو نیگاتم ، توپولف
یه کلوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
?
مـــا رو میبری نقـــاط دیدنی وقت فرود
گاهی وقتا سر کـــــوه و گاهی وقتا ته رود
می فرستن همه تا سه روز به روحمون درود
می خونه مجری سیما واسمون شعر و سرود
چرا ماتم می گیرن ، مبهوت و ماتم توپولف!
یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
?
وقتی عشقت میکشه گاهی با کلّه می شینی
به جـــــای باند فرود، توی محلّه می شینی
یا میری تــــوی ده و رو سر گلّه می شینی
زودی مشهور میشی، رو جلد مجلّه می شینی
پی گیرعکســــــا و تیتر خبراتم توپولف!
یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
?
می خوام از خدا که یک لحظه نشم از تو جدا
چونکه وقتی باهاتم هی می کنم یـــــاد خدا
بدون نذر و نیـــاز بــــــا تو پریدن ، ابدا!
می کنم بعد فرود تمــــوم نذرامـــــو ادا
واســه جنّت بلیتت گشتــــه براتم، توپولف!
یه کلـــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
?
تو که هی رفیقــــای ایرونیتو یاد می کنی
کی میگه تــــو انبارای روسیه باد می کنی؟
ما رو پیک نیک می بری، سقوط آزاد می کنی
خدا شــــادت بکنه ، روحمونو شاد میکنی
بری تا اون سر اون دونیا(!) باهاتم، توپولف!
یه کلــوم ختم کلــوم بنده فداتم، توپولف!
|
+| نویسنده :حسین ملکی
|
نظر
تست عشق
تاریخ : سه شنبه 89/4/22 ساعت: 10:7 صبح
صادقانه جواب بدهید! پایین سوالات را نخوانید، تستتان خراب می شود!
1. به سمت خانه ی دوست پسر/دوست دخترتان در حرکت هستید. دو راه برای رسیدن به آنجا پیش روی شماست. یکی راهی مستقیم است که شما را خیلی زود به مقصد خواهد رساند اما خیلی خسته کننده است. راه دیگر خیلی طولانی تر از راه اول است اما جالب و سرگرم کننده است، و حوصله تان هم سر نخواهد رفت. شما کدام راه را برای رسیدن به دوست پسر/دوست دخترتان انتخاب می کنید؟
2. در راه به دو بوته ی گل رز برخورد می کنید، یکی پر از گل های رز قرمز و دیگری پر از گل رزهای سفید است. تصمیم می گیرید که 20 شاخه از این گل ها برای دوستتان بچینید. این گل ها را می توانید از هر ترکیبی انتخاب کنید. حال بگویید چه تعدادی قرمز، چه تعدادی سفید، یا اینکه همه را سفید و همه را قرمز انتخاب می کنید؟
3. سرانجام به مقصد می رسید. یکی از اعضای خانواده ی دوستتان در را برای شما باز میکند. می توانید از او بخواهید که دوستتان را صدا کنند، یا اینکه خودتان برای صدا کردن او می روید؟
4. به سمت اتاق دوست پسر/دوست دخترتان می روید، ولی کسی آنجا نیست. تصمیم می گیرید که گل ها را همانجا بگذارید. آنها را روی تختخواب می گذارید یا روی طاقچه ی پنجره؟
5. حالا وقت برگشتن به خانه رسیده است. باز بگویید که برای برگشت کدام راه را انتخاب میکنید، راه کوتاه اما ساده، یا راه طولانی ولی سرگرم کننده را؟
و اما جواب ها.....
1. راه نمایانگر حالت عاشق شدن شماست. اگر راه کوتاه را انتخاب کنید، یعنی اینکه خیلی زود و به آسانی عاشق می شوید. اگر راه طولانی را انتخاب کنید، شما برای خودتان زندگی می کنید و زود در دام عشق گرفتار نمی شوید.
2. شمارش تعداد گل های قرمز نمایانگر میزان دَهِش شما در رابطه تان است، و تعداد گل های سفید نمایانگر توقعات شما از طرف مقابل است. اگر 18 شاخه گل قرمز و 2 شاخه گل سفید انتخاب کنید، یعنی در رابطه %90 دهش دارید و درعوض فقط %10 توقع دارید.
3. این سوال نمایانگر رفتار شما در برخورد با مشکلاتی است که در رابطه تان پیش می آید. اگر از اعضای خانواده می خواستید که دوستتان را صدا کند، یعنی فردی هستید که از ایجاد مشکلات در رابطه احتراز می کنید و درصورت وقوع مشکل، امیدوارید که به خودی خود حل شود. اما اگر خودتان برای صدا کردن دوستتان می روید، یعنی فردی رک و راست تر هستید و برای حل مشکلات فوراً اقدام می کنید.
4. محلی که برای گذاشتن گل ها انتخاب میکنید، نمایانگر میزان علاقه ی شما برای ملاقات کردن دوست پسر/دوست دخترتان است. اگر گل ها را روی تختخوابش بگذارید یعنی دوست دارید او را زود به زود ببینید. اما اگر آنها را روی طاقچه ی پنجره بگذارید یعنی دوست ندارید او را مداوماً یا زیاد ملاقات کنید.
5. راه برگشت به خانه نمایانگر این است که چه مدت در رابطه ی عشقیتان می مانید. اگر راه کوتاه را انتخاب کنید، یعنی خیلی ساده و زود از کسی دل می کنید و رابطه تان را بر هم می زنید. اما اگر راه طولانی تر را انتخاب کنید، طولانی تر در رابطه هایتان میمانید.
|
+| نویسنده :حسین ملکی
|
نظر
اهداف ازدواج
تاریخ : سه شنبه 89/4/22 ساعت: 10:7 صبح
به نظر شما با توجه به اینکه تو جامعه ی ما روابط دختر و پسر پذیرفته نیست،این باعث نشده که
بعضی از ازدواج ها صرفن به خاطر اهداف کوتاه مدتی مثل سکس و ... سر بگیره.و چون این اهداف
سریع به دست میان و باعث بشه که زوجین برای ادامه مسیر انگیزه کافی نداشته باشند؟
به نظر من هدف ازدواج فقط باید تشکیل خانواده باشه.
|
+| نویسنده :حسین ملکی
|
نظر
سوئ ظن + عدم شناخت دختران +ترس مداوم از آینده
تاریخ : سه شنبه 89/4/22 ساعت: 10:7 صبح
سلام من عضو جدید هستم خدا کمکم کرد به طور اتفاقی با سایتتون آشنا شدم شاید توفیق اجباری بود
افکارم خیلی تاریکه
مشکلاتم جدیه و بسیار پیچ در پیچ طوری که زمان میبره تا تدوین کنم نوشته هامو و طوری بنویسم که بتونین بفهمین
مشکل من مخلوطی از مشکلاست
امیدوارم کمکم کنید
اگه میشه یه جوابی چیزی بنویسید تا بفهم متنمو خوندینو جواب میدین
متاسفانه همین اول بسم ا.. می ترسم که نکنه تحویلم نگیرین
من دارم یواش یواش متن مشکلمو می نویسم
|
+| نویسنده :حسین ملکی
|
نظر
یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است...
تاریخ : سه شنبه 89/4/22 ساعت: 10:7 صبح
آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند!
زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است.
آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را میخواند با دیدن آگهی صفحه اول، میخکوب شد:
"آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مرگ آور ترین سلاح بشری مرد" !
آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟
سریع وصیت نامهاش را آورد. جملههای بسیاری را خط زد و اصلاح کرد .
پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزهای برای صلح و پیشرفتهای صلح آمیز شود.
امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزههای فیزیک و شیمی نوبل و ... میشناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد.
|
+| نویسنده :حسین ملکی
|
نظر
هر کجا هستی با عشق زندگی کن
تاریخ : سه شنبه 89/4/22 ساعت: 10:7 صبح
یکی بود یکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته
بود .وقتی مرد همه می گفتند به بهشت رفته است .آدم مهربانی مثل او حتما به بهشت می رفت.
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فرا گیر نرسیده بود.استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد.دختری که باید او را راه می داد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هیچ کس از آدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود .مرد وارد شد و آنجا ماند.
چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه بهشت رفت و یقه ی دروازه بان بهشت را گرفت:
این کار شما تروریسم خالص است!
دروازه بان که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده؟
ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت:آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و کار و زندگی ما را به هم زده. از وقتی که رسیده نشسته و به حرفهای دیگران گوش می دهد...در چشم هایشان نگاه می کند...به درد و دلشان می رسد.حالا همه دارند در دوزخ با هم گفت و گو می کنند...هم را در آغوش می کشند و می بوسند.دوزخ جای این کارها نیست!! لطفا این مرد را پس بگیرید!!
با چنان عشقی زندگی کن
که حتی اگر بنا به تصادف به دوزخ افتادی... خود شیطان
تو را به بهشت باز گرداند
|
+| نویسنده :حسین ملکی
|
نظر
چه جوری خوشحالش کنم؟
تاریخ : سه شنبه 89/4/22 ساعت: 10:7 صبح
دوستان خوبم سلام! سلامی به گرمی وجود پرمحبت همه ی شما آقایون و خانومهایی که در تلاش هستید تا بهترین باشید، بهترین برای خودتون و برای دیگران!
راستش همین ابتدا خواستم که یه تشکر ویژه داشته باشم از همه ی اعضایی که توی تاپیک "حال و احوال اعضاء همدردی" سراغم رو گرفتند بخصوص از مامفرد خانومی و آنی عزیز و با تجربه، امیدوارم که توی این ثاپیک هم کمک حالم باشید.
راستش موضوع سر مادرم هست، ایشون الان 53 سال دارند، از همون روزهای اول ازدواج شون و از همون دوران کودکی تا موقعی که یادم می یومده زحمت کشیده و رنج کشیده هست، مادر من همون جوری که دوستان قدیمی در جریان هستند، 7 تا دختر داره که سه تایی از اونها از جمله خودم ازدواج کردیم و الان با 4 تا دختر داره زندگی می کنه، خوب می دونید که پدرم همون 20 سال پیش به خاطر نداشتن فرزند پسر، یه زن دیگه گرفت و برای همیشه مادرم و ما رو فراموش کرد و زندگی جدایی رو تشکیل داد! و تنها خدا می داند که مادرم برای بزرگ کردن ما چقدر سختی و تنهایی رو تحمل کرد!
موضوع الان این چیزها نیست، موضوع اینه که امروز که رفته بودم خونه ی مامان اینها، نمی دونم که مامان داشت باهام درد و دل می کرد یا نه واقعا دیگه توان نداره!
راستش مامان بهم گفت: که دلم می خواد برم یه جای دیگه، یه محله ی دیگه، یه جایی که روزی چندین ساعت صبح ها بلند شم برم پارک، برم کلاس قرآن، ( با اینکه سواد درست و حسابی نداره، اما میگفت دوست دارم برم اون جا با خانوم ها بشینم، با اینکه خیلی نمی تونم بخونم اما اونها بخونن و من گوش بدم تا بلکه ثوابی برده باشم، تا ذخیره ای برای آخرتم داشته باشم!) می گفت: احساس می کنم دیگه توان ندارم، احساس می کنم دیگه آخر عمرم شده و چیزی از زندگیم باقی نمونده! نمی دونم، خیلی احساس خستگی می کنم! جایی هم که نیست برم! راستش پدر و مادر مادرم، در قید حیات نیستند و تمام خواهرها و برادرهاش هم تنها سرشون به زندگی خودشون هست و اصلا اهل رفت و آمد و دید و بازدید نیستند!
محله ی مامان اینها، یه محله ی قدیمی هست که اهالی اون جا سالهاست همدیگر رو می شناسن و از حال و روز همدیگه باخبرند! اما به قول مامانم این روزها دیگه همه مشغول بچه ها و نوه و این جور حرفهان! راستش توی محله شون دریغ از یه درخت، حتی یه نهال کوچولو، اما خوب، مامان خودش توی خونه یه گلخونه ی کوچولو درست کرده!
پدرم دقیقا توی همون کوچه، خونه ی پدریش با همسرش و بچه هاش زندگی میکنه و خیلی خیلی وقته که یادم نمی یاد که درست و حسابی حتی کلمه ای با مادرم حرف زده باشه!
بچه ها! امروز خیلی خیلی دلم واسه ی مامانم سوخت! اصلا همون لحظه ای که مادرم داشت این حرفها رو می زد احساس می کردم که یه بغض سنگینی توی گلوم پیچیده! خیلی دوست دارم که کمکش کنم، احساس می کنم که مادرم داره افسرده میشه! راستش از خواهرهای توی خونه مون هم نمی تونم انتظار کمک داشته باشم، دو تا بزرگها که از صبح میرن سر کار و غروب برمیگردن و تمام خرج و مخارج خونه و اون تا کوچیک ها هم بر عهده ی اونهاست، و اون دوتا کوچیک ها هم که امسال برای کنکور می خونن و هیچ وجه تشابهی با مادرم ندارند و نه تنها کمکی توی کارهای خونه به ایشون نمی کنند بلکه مدام هم سر ناسازگاری و تفاوت افکار و دیدگاه و این جور مباحث رو مطرح می کنن و مدام با مادرم درگیرند!
دوستان همیشه خوبم از شما می خوام که راهنماییم کنید!
ممنونم از همه ی شما عزیزان
|
+| نویسنده :حسین ملکی
|
نظر
شخصیت های موفق چه ویژگی هایی دارند
تاریخ : سه شنبه 89/4/22 ساعت: 10:7 صبح
?شخصیت مثبت اندیش
سعی می کنند از مشکلات درس بگیرند، در حالی که دیگران فقط مشکلات را می بینند.
روی راه حل ها تمرکز می کنند.
هوشیارانه و روشمندانه موفقیت شان را می سازند، در زمانی که دیگران آرزو می کنند موفقیت به سراغ شان آید.
مثل بقیه ترس هایی دارند ولی اجازه نمی دهند ترس آنها را کنترل و محدود کند.
به ندرت از چیزی شکایت می کنند و انرژی شان را به خاطر آن از دست نمی دهند. همه چیزی که شکایت کردن باعث آن است فقط قرار دادن فرد در مسیر منفی بافی و بی ثمر بودن است.
سرزنش نمی کنند (واقعا فایده اش چیست؟) آنها مسوولیت کارهایشان و نتایج کارهایشان را تماما به عهده می گیرند.
سوالات درستی از خود می پرسند. سوال هایی که آنها را در مسیر مثبت ذهنی و روحی قرار می دهد
متواضع هستند و اشتباهات شان را با خوشحالی می پذیرند و به راحتی عذرخواهی می کنند. آنها از توانایی هایشان خاطر جمع هستند ولی به آن مغرور نمی شوند. آنها خوشحال می شوند که از دیگران بیاموزند و از اینکه به دیگران کمک می کنند تا خوب به نظر برسند بیشتر از کسب افتخارات شخصی شان لذت می برند.
?شخصیت برنامه پذیر و هدفمند
به وضوح و دقیقا می دانند که چه چیزی در زندگی می خواهند و چه نمی خواهند. آنها بهترین واقعیت را دقیقا برای خودشان مجسم و طراحی می کنند به جای اینکه صرفا تماشاگر زندگی باشند.
بیشتر از آنکه تقلید کنند، نوآوری می کنند.
در انجام کارهایشان امروز و فردا نمی کنند و زندگی شان را در انتظار رسیدن بهترین زمان برای انجام کاری از دست نمی دهند.
دقیقا می دانند که چه کاری باید انجام دهند و زندگی شان را با از شاخه ای به شاخه ای دیگر پریدن از دست نمی دهند.
وقت شان و انرژی شان را روی وضعیت هایی که از کنترل شان خارج است صرف نمی کنند.
آموخته هایشان را تمرین می کنند. درباره تئوری های عجیب و غریب خیالبافی نمی کنند بلکه واقع بینانه زندگی می کنند.
?شخصیت ریسک پذیر
ریسک های حساب شده ای انجام می دهند؛ ریسک های مالی، احساسی و شغلی.
با مشکلات و چالش هایی که برایشان پیش می آید سریع و تاثیرگذار روبه رو می شوند و هیچ وقت در مقابل مشکلات سرشان را زیر برف نمی کنند. با چالش ها روبه رو می شوند و از آنها برای پیشرفت خودشان بهره می برند.
منتظر قسمت و سرنوشت و شانس نمی مانند تا آینده شان را رقم بزند. آنها بر این باورند که با تعهد و تلاش و فعالیت، بهترین زندگی را برای خودشان می سازند. فرصت هایی را می بینند و پیدا می کنند که دیگران آنها را نمی بینند.
بلندپرواز هستند و دوست دارند حیرت انگیز باشند. آنها هوشیارانه انتخاب می کنند تا بهترین نوع زندگی را داشته باشند و نمی گذارند زندگی شان اتوماتیک وار سپری شود.
?شخصیت متعادل
بیشتر از افراد معمولی روی احساسات شان کنترل دارند. آنها همان احساساتی را دارند که ما داریم ولی هیچ گاه برده احساسات شان نمی شوند.
تعادل دارند. وقتی از لحاظ مالی موفق هستند، می دانند که پول و موفقیت مترادف نیستند. آنها می دانند افرادی که فقط از نظر مالی در سطح مطلوبی قرار دارند، موفق نیستند. این در حالی است که خیلی ها خیال می کنند پول همان موفقیت است. ولی آنها دریافته اند که پول هم مثل بقیه چیزها یک وسیله است برای دستیابی به موفقیت.
انعطاف پذیر هستند و تغییر را غنیمت می شمارند. وقتی وضعیتی پیش می آید که عادت ها و آسایش روزمره شان را بر هم می زند از آن استقبال می کنند و با آغوش باز وضعیت جدید و ناشناس را می پذیرند.
از خودشان مطمئن هستند و به احساسات ناشی از اینکه کجا زندگی می کنند و چه دارند و چه طور به نظر می رسند، توجهی ندارند.
اهمیت کنترل داشتن روی خود را درک کرده اند. آنها قوی هستند و از اینکه راهی را می روند که کمتر کسی می تواند برود، شاد می شوند.
|
+| نویسنده :حسین ملکی
|
نظر
میکروفن!!!
تاریخ : سه شنبه 89/4/22 ساعت: 10:7 صبح
سلام دوستان
این مشکل را یکی از دوستانم برایم تعریف کرده است. بنظر عجیب می آید ولی من خودم تقریبا مطمئن هستم که درست است....
دوستم تعریف می کرد که؛ "مدتی بود که حرفهای خصوصی منزل دو نفرمان بیرون و بین دیگران درز کرده بود. به شدت به شوهرم ظنین شده بودم که چقدر بی مشئولیت است که حریم و حرمت زندگی شخصی ما را می شکند و نزد عجب کسی درد دل کرده که همه جا پیچیده، حتی محیط کار من!!!!! از شوهرم بابت این موضوع متنفر شده بودم.
تا اینکه بعد از مدتها دیدم شوهرم هم همین فکر را در مورد من کرده..
خلاصه که می گفت این موضوع به شدت اختلاف بین من و شوهرم انداخته بود و رور به روز نسبت بهم بدبین و بی اعتمادتر می شدیم و می شویم.
تا اینکه چند باری اول بی غرض و بعد با غرض شدوع کردم در خانه و هنگامی که تنها بودم، با خودم صحبت کردن و با کمال تعجب دیدم که باز هم حرفهایمان بیرون از منزل است!
خودم شک کردم که نکند میکروفن در خانه مان هست ولی هرچه گشتم چیزی نیافتم..
به شوهرم که گفتم مسخره کرد و گفت می خواهی خودت را توجیه کنی!"
با توجه به شناختی که از دوستم و شوهرش دارم آدمهای سر به زیری هستند و سرشان به کار خودشان است.و جنایتکار هم نیستند که پلیس دنبال مدرک جرم باشد
بنظر من تنها یم چیز می تواند به کشمکش پیش آمده بین آنها و سوء ظنها که روز بروز بالا هم می گیرد، کمک کند و آن هم کشف میکروفن است.
حالا بنظر شما کجا ممکن است این میکروفن مخفی شده باشد؟!
|
+| نویسنده :حسین ملکی
|
نظر
آخرین نوشته ها
آرشیو وبلاگ